فلس

aivchns@gmail.com

فلس

aivchns@gmail.com

خو چته؟!

یه تبلیغ دیدم  رو صفحه گوشی( از اون‌ها که عین قاشق نشسته خودش رو می‌ندازه جلو چشمت) :

-چرا به خارش سر مبتلا می‌شویم؟

همون موقع ذهنم، بلافاصله پروند:« چون* چونمون می‌خاره.»

 به ذهنم گفتم : بی‌ربطی تا به کی؟

سکوت اختیار کرد و سپس لبخند کجی زد.


*چون: جنوبیِ  ماتحت.

بلی.

«مدت‌هاست که بوی تمدن به دماغم نخورده است. » این  کی  به ذهنم رسید؟ وقتی داشتم از پله‌های خیاطی پایین می‌آمدم. دم در خیاط‌خانه. آن‌جا که بغل خیاط‌خانه، یک مغازه‌ی لوازم‌آرایشی هست پس بوی عطر و اسپری هم هست  اما مغازه( باید بنویسم فروشگاه؟) تعطیل بود  برای همین شاید بوی مردهای خوشبویی بود که همان دور و برها ایستاده بودند. دم در خیاط‌خانه به خودم گفتم:

- بوی آدم

-بوی آدم خوشبو

فکر کردم: خیلی وقت است که این جور بوها به دماغم نخورده. پا گذاشتم بیرون. پیچیده شده در پالتوی همین اواخر دوخته شده. جواب دادم : وقتش  را نداشته‌م. بیشتر بوی علف بوده،  بوی شبدر، گل   و بوی عرق یا دهان ...و البته  بوهای دیگر. مثلا بوی کودکه خوب است و بوی پی‌پی  گربه‌ها که خوب نیست...بوی خیانت

هاهاها...از آن حرف‌ها مثلا. از آن حرف‌های سریال طلا. یا ذهن طلایی؟ یا دهن طلایی؟ یا چه بوی بلایی.

نه بابا همچین خبرهایی هم نیست. نه  خیانت هست و لا هم یحزنون .

***

همین دو ثانیه پیش رفتم به دندان خدمتکارم، خانم عاشق ممد و دندان‌های زیلایی فکر کردم و خودم را مجبور به استفراغ کردم و تمامش کردم. از سر شب حالت تهوع داشتم و حالا سبک‌بار و بال و حالم.

خدمتکار البته نباید می‌گفتم. ایشان خانمی زحمتکش و دروغگو و شوهرپرست هستند که گاهی می‌آید کمکم.

خدمتکار را از جهت تمسخر احساس ثروتمند بودن بیخود خودم نوشتم.

ها قربونش.