ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند روز پیش زن یکی از نویسندههای معروف ازم دعوت کرد برم توی کلاس داستاننویسی شوهرش شرکت کنم.
البته باید این توضیح رو بدم که در قضیهی مت.رو.پ.ل از سر احساس تأثر و اینها به من گفت تو عضو تناسلی(,هاهاها) منظورم افتخاری کلاس استاد باش. منم تشکر و اینها.
که مثلا استاد تکند و ...راستش حتی یکی از داستاناشم نخوندم تا حالا.
تازه پریسال هم که با حضرت استاد کلاس داشتم به نظرم شبیه مادهروباه بود قیافهش. ماده راسو هم میشه. ببین اصن قصهی ریختش نیست بهخدا. چیزی که هست اینه که فاقد جذبهس و به تبع آدم رو نگه نمیداره سر کلاس.
از اول تا آخر کلاس «به هر صورت » ورد زبونشه و کلا حال نمیکنم نه با ریختش و نه با سوادش و نه با لهجهش و نه با حلوای شفتهگون بودنش.
بعد زن استاد ادبیات فارسی خوندن و به تبع به عربها قاعدتا میگن تازیان. بهخدا منم میتونم بگم پارسیان اما به تخمم نیست. دیشب یه ستوری کردم درباره یه آخوند که اصن خیلی حالیم نشد چی میگفت. یکی از ک.مو.نیستهایی که دوست دارم ستوری کرده بود منم تقلید.
زنه اومده بود نوشته بود اینم عین نیاکان عرب و مذهبیش دزده. آخونده هم داشت از پیامبر حدیث میاورد.
من حدیث اینا و مذهب و دین و ایمونم به راه نیست اما اگه یکی دیوثه نیاکان عرب و پیامبرش چیکار داره...تازه عن خانوم تو نمیدونی من اصل و نسبم چیه سلیطه؟؟
جواب ندادم بش.
زن ماده روباه شده..چی بگم بهش.
یادم رفت بگم که اون ترم اصن خبرم نکرد. منم بم برخورد یه نمه ازش پرسیدم گفت پاییز بیا ..حالا لابد پولم باید بدم چون متر.رو.پل تبش خوابید لابد.