فلس

aivchns@gmail.com

فلس

aivchns@gmail.com

نانا گفت با بابا میروم و محکم بغلم کرد...

بن دانشگاه است.

من در این خانه تنها میگردم...سیگار میکشم...دم نوش میخورم ...به مرغ و خروس و سگ و گربه و بوقلمون و غاز و اردکم میرسم و به سبزی ها و گلهایم...خودم چمن کوتاه میکنم و شخم میزنم و ابیاری میکنم و دانه میپاشم و ...

بعد خسته روی تخت دو نفره می افتم سریال میبینم و میخوتبم و خواب میلینم و صبح زود مبزوم کوه ...میزوم کوه ..ان بالا ذنیا کوچک میشود و قلب من یکهو پر میکشد برهشت سالکی وقتی زیر دست خانم از ترس می شاشیدم و صدای خمپاره کی امد و طرف سنگر میدویدم...

سال ...تو ان موقع کجا بودی؟

توی نه ساله؟

یا هشت ساله...

آه قلبم برای کودکی ات تند زد...

چشمهایت در صورت ناناست و 

بن...راستی بن چقدر شبیه من است و از این رو تلخ و ساکت و حساس و نگاه ترسناکی دارد.