فلس

aivchns@gmail.com

فلس

aivchns@gmail.com

خانه‌های خالی

ظهر صدای خنده آمد. فکر کنم دو سه هفته‌ای است که از خانه ببرون نرفته باشم.

برای همین صدای آدم‌ها را کمی فراموش کرده‌ام. بله خب منظورم دور و بر خانه، حیاط، باغچه ،تپه‌های اطراف و اینجور جاها نیست.

منظور ارتباط داشتن و خیابان و بازار و..

خریدها را یک پسر جوان موتوری می‌آورد. فروشنده است.

همه را می‌گذارد دم گاراژ.

برایش پول می‌ریزم.

از سیگار تا سیب زمینی پیاز.

اینجا اسنپ و خرید اینترنتی ندارد.

تا خالا ندیدمش..درست.

وقتی صدای خنده آمد دیذم همسایه‌ی شصت و چند ساله با زن بیست و چند ساله‌اش روی تاب نشسته‌اند.

ک

گاهی به سگشان غذا میدهم. اینجا همه چندین سگ دارند. چون پرت است و دورافتاده..زن داشت موی مرد شکم‌دار قدکوتاه را نوازش می‌کرد. موی کوتاه داشت زن و صورتی تنش بود.

چندبار که مرد خانه نبود صدای شوخی و خنده اش را با پسر جوان مرد شنیده‌ام. دنبال سگ می‌گذارند و گاهی والیبال بلزی می‌کنند. پسر شلوارک و رکابی مشکی می‌پوشد و زن صورتی ...جانش به صورتی بسته است.

بعد با فرغون رفتم برگ را بریزم توی دره، زن گفت اینا انگار خونه‌شون خالیه.

پنهان شدم پشت بوته‌ها.