فلس

aivchns@gmail.com

فلس

aivchns@gmail.com

با شن کش برگها  برگ جمع کردم. گذاشتم توی گاری بردم پشت خانه سوزاندم...خاک را صاف کردم...

خاک را الک کردم با میله صاف و یکدست کردم که آب جمع نشود ...دستکش دستم بود و وفیه ی عربی قرمز که پدرم برایم خریده بود را بستم که سرم یخ نکند بعد ...

زاننده ی مهندس خانه ی بغلی رد شد فکر کرد باغبان آورده ایم..

بلند گفت الله ایساعدهم..

تو دلم گفتم الله یاخذک...

والا.