-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریور 1401 05:04
رفتم لباس آوردم حتا که لپ تاپ سال که زمانی لپ تاپ من بود و خواهرزاده ی ننرم رویش پرید و خرابش کرد را آوردم. فکر کن هماهن موقع 5 میلیون خرج کردم صحبت ده سال پیش است و واکنش خواهرم سکوت. توی صفحه ام همه اش مرد درپیت آشغال ریخته. کرم یکی از همین همخونهاست. مردی نیست که باهاش نلاسد و از طریق او عنیده اند در صفحه. همینکه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریور 1401 04:55
تایپ در گوشی سخت است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریور 1401 04:54
توی موهایم ریدم. نارنجی شده اند. حیف آن همه دکلره که ریخت روی پوست سرم....وااای عن گربه روی اعصتبم است. در مورد موهها. مثلا رنگ پاییزی میخواستم. اما چه شد؟؟ رنگ ... ولش کن فردا یا زعدش درستش میکنم. سال جا خورد. اما شب که الکی الکی گریه کردم گفت رنگ موهایت به گردنت می آید. در دل کمی خشنود شدم . کمی تیمار شدم. مثلا گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریور 1401 04:49
زندگی ام تز دست گربه ها دارد به کثافت تبدیل میشود. زیر میز تحریر را نگاه کردم. نمبدانم استفراغ است یا عن گربه. فردا بدهم یکی از نوکرهایم تمیزش کند. بن،نانا، سال... خدای بزرگ . خلاصه که [۹/۳، ۴:۲۸] : سلام [۹/۳، ۴:۲۸] : لرام لپ تاپ. پ ببار [۹/۳، ۴:۲۸] ذز پذیرایب. این پیام را دادم به نانا که لپ تاپم را از پذیرایب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریور 1401 04:42
تاروت می گوید قرار است از فردا حال خوشی داشته باشم. ( چقدر تایپ با ناخن کاشته شده سخت است) بله. تاروت میگوید من قرار است از فردا روزگار خوبی داشته باشم. آنطور که زن لبنانی میگوید به امید خدای عزعوزیان من خوشحاا باشم و فردا از سیاره ی ک.ونی.ها به من پیشنهاد کار جدید بدهند. میدانم زر مفت است اما همچنان با پشتکار دنبال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریور 1401 20:58
اولین بار است که ناخن مربعی درست کرده ام. آرایشگاه کوچک بود. به تمام وقتهایی فکر کردمکه لاکهای ارزان به ناخنهایم می زدم و کار را به کاردان نمی سپردم. روی تختم شلوار جین دمکه دار گن دارم پرت است جورابها و مانتویی که از تهارن هدیه گرفته ام.باید کتابخانه را گردگیری می کردم اما نکردم چون خوابم می آید می دانم برای قرصهاست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریور 1401 20:52
دیروز زن هاشم زنگ زد. صبح زود بود و من یکهو قطع کردم. به محض اینکه پرسید می شناسی شناختم و گوشی را گذاشتم. تماس را یعنی. تماس را قطع کردم. چه فایده دارد با کسی حرف بزنم که یک عمر تحملش کردم؟ درست کردن ترشی یعنی؟ نه. بی خیال شهرزاد. اینها مهم نیست. باید بروم صورتم را بشویم. اما درمانگرم. هر وقت یادم می رود کنسل کنم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریور 1401 20:50
آدرس چند جا را گرفته ام. لیف مژه. سالن رنگ مو. سالن ماساژ تن و پا. نیاز دارم به اینجور کارها. حس می کنم سالهای سال به بهانه های واهی خودم را رها کرده ام. چسبیده بودم به آشپزی. به نوشتن و خواندن. نه دیگر حوصله ندارم. من زنم. یکی از همین زنهایی که می آیند و قبلا غبطه اشان را می خوردم. پولم را دوست دارم برای خودم خرج کم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریور 1401 20:46
روی تمام کلاسهایی که باید بروم خط کشیده ام. چرا بروم وقتی نوبت خودم رسیده که تدریس کنم حتی. کارهای شرکت را خوب انجام می دهم و کاملم. از ن راضی اند ..و کاش سال و بچه ها دست از سر من بکشند. بعضی قتها فکر می کم پولهایم را جمع کنم و بردارم بروم تهران یک پانسیون یا یک سوییت نقلی بگیرم و دست از همه چیز بکشم. بچه ها بزرگ شده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریور 1401 20:43
رفتم خانهایم را ترمیم کردم. به خودم گفته بودم که اگر ناخنکار از من پرسید کجا و چرا و چطور جوابش را بدهم و دادم. - چقدر ازتون گرفتن؟ - نمیخوام در موردش حرف بزنم - اجازه می دید قیمت رو نگم؟ یک هچین جوابهایی. بعد دیدم بد پریده ام به ناخنکار کمی دلجویی کردم ازش و حالا حالم خوب است. باید خیلی وقتها پیش جواب می دادم به همه....
-
عن خانوم
سهشنبه 8 شهریور 1401 23:42
چند روز پیش زن یکی از نویسندههای معروف ازم دعوت کرد برم توی کلاس داستاننویسی شوهرش شرکت کنم. البته باید این توضیح رو بدم که در قضیهی مت.رو.پ.ل از سر احساس تأثر و اینها به من گفت تو عضو تناسلی(,هاهاها) منظورم افتخاری کلاس استاد باش. منم تشکر و اینها. که مثلا استاد تکند و ...راستش حتی یکی از داستاناشم نخوندم تا...
-
اللهم إنی ...
سهشنبه 8 شهریور 1401 23:14
چه میتوانم بگویم؟ کارم این است که برای سال بازارگرمی کنم. به انتشارات تازهکار گفتم معروفترین نشر ایران به او پیشنهاد همکاری داده. خب اینجا بود که ترکیدند و گفتند آقا! سال مالِ ما. اما در واقعیت سال فقط خورش بامیهی پرگوشت میخورد، کون میخاراند و سریال کال بتر سال یا هر چیز دیگری که اسمش هست میبیند و به جای ده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 17:35
آه عزیزانم، عزیزانم. چقدر خوشحالم که دارمتان طی اینهمه سالی که ننوشتم و از من بیخبر بودید روزی نبود که در این روزگار شبکههای اجتماعی دم دست که هیچ شبیه روزگار ایمیل و ایمیلدوستی نیست روزی نبود که پیامی از شما به دستم نرسد. درد میکشیدم که نمینوشتم و وقتش نبود. حالا خوب میدانم که آمدهام که برای شما بنویسم. در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 15:35
نمیدونید. بهخداوندگاری خداوند عز و جل( چقدر کافر بودم وقتی بچه بودم عز در زبان عربی خوزستان به معنای باسن است و از وقتی بچه بودم و به این یک نکته میرسیدم خداوندگار را موجودی میدیدم با باسنی بس عظیم، لعنت آمون بر افکار پلیدم)ایمان آوردهام که یکی از رسالتهای بس نیکویاَم نوشتن در وبالگ یا به عبارتی گویاتر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 15:33
گیج شدم یه کم، میدونید؟ همینطوری که داشتم توی لپتاپ میگشتم و سعی میکردم یادم بیاد فضای وبلاگ چطوریاست صدای تق تق ناخونهای تازه کاشته شدهم روی کیبور عجیب بود. اونقدر گوشیزده شدم که یادم رفته بود اینجا رو من زندگی میکردم. آخ که چه دلم تنگ شده بود. الان این رو مینویسم قلبم تند و تند میزنه. نمیدونم برای شما چه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 15:04
وبلاگهای قبلی را لینک میکنم که ببینید و بخوانید و اگر بشود که همه را یکجا گردآورد، خب چه بهتر. بیایید دور هم در این زمانهای که وبلاگنویسی و خوانی منسوخ . منزوی و تقریبا منقرض شده باز وبلاگ خودمان را داشته باشیم. وبلاگ عزیزمان. وبلاگی که از زندگی می گفت و قرار است باز بگوید. من شهرزاد هستم و شما خوانندگان من. من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 14:51
میخواهم دوباره شروع کنم به نوشتن اگر هستید بسماله.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 14:48
سلام
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 فروردین 1400 02:30
۱۴۰۰ شروع خوبی است.
-
خو چته؟!
شنبه 2 اسفند 1399 04:55
یه تبلیغ دیدم رو صفحه گوشی( از اونها که عین قاشق نشسته خودش رو میندازه جلو چشمت) : -چرا به خارش سر مبتلا میشویم؟ همون موقع ذهنم، بلافاصله پروند:« چون* چونمون میخاره.» به ذهنم گفتم : بیربطی تا به کی؟ سکوت اختیار کرد و سپس لبخند کجی زد. *چون: جنوبیِ ماتحت.
-
بلی.
شنبه 2 اسفند 1399 04:17
«مدتهاست که بوی تمدن به دماغم نخورده است. » این کی به ذهنم رسید؟ وقتی داشتم از پلههای خیاطی پایین میآمدم. دم در خیاطخانه. آنجا که بغل خیاطخانه، یک مغازهی لوازمآرایشی هست پس بوی عطر و اسپری هم هست اما مغازه( باید بنویسم فروشگاه؟) تعطیل بود برای همین شاید بوی مردهای خوشبویی بود که همان دور و برها ایستاده بودند....